به نام قدرت مطلق الله

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود.
شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند.
یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت:‌ درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند. بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت:‌ درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم. من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود. بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است.
تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند. آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند.

داستان های آموزنده

مشارکت مکتوب (چهارده مقاله)

كه ,برادر ,یك ,شب ,كیسه ,مجرد ,دو برادر ,شب كه ,همه چیز ,چیز را ,كه ما

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ خبري پدیده معماری تولیدى کیف خلاصه کتاب پول و ارز و بانکداری محمد لشکری فروشگاه اینترنتی اخبار جامع تخصصی تکنولوژی و موبایل های هوشمند نگاهی فراتر به مهندسی منابع آب خاطراتی که بااو به سر شد... وب لاگ امیرحسین اسعدی behdashtvacorona